روزي دريك دهكده كوچك آقا معلم از شاگردان دبستان خواست هر چيزي را كه دوست دارند نقاشي كنند.ساعتي بعد يك نفر بوقلمون سرخ شده كشيد …ديگري دوچرخه وسومي پول چهارمي يك خانه بزرگ پنجمي يك ماشين و…!آقا معلم نقاشي پسر كوچولوئي را گرفت ونگاه و كردوديد پسرك فقط يك دست كشيده!آقا معلم كه معني دست را نفهميده بود از همكلاسيهاي پسرك خواست نظربدهند.
يك نفر گفت :اين دست خداست.ديگري گفت:اين دست يك كشاورز است كه گندم ميكارد.و…..بلاخره آقامعلم از پسركوچولوخواست كه خودش نقاشي اش را تفسيركند
پسرك گفت:آقا معلم اين دست شماست!
آقا معلم اول منظور پسرك را نفهميد اما كمي فكر كرد يادش آمد كه از وقتي پدر پسر كوچولو مرده او مخصوصأ آنقدر درس ميخواند كه آقا معلم به عنوان تشويق دست نوازش بر سرش بكشد!
آقا معلم بغض كرد ودستي برسر پسرك كشيد
نظرات شما عزیزان:
mohamad
ساعت11:13---16 آذر 1390
آخیییییییییییییییییی
دلم گرفتپاسخ:
همچنین
بهزاد خلیلی
ساعت11:51---12 آبان 1390